کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

خرید دوچرخه و خاطرات اولین شب برای کسرا

روز پنجشنبه 28 فروردین ماه بود که برای خرید دوچرخه  به مرکز شهر رفتیم با اینکه هوا بارونی بود ولی خدا را شکر هم هوا تمیز بود و هم از ترافیک خبری نبود. وقتی به محل دوچرخه فروشی رسیدیم کسرا بیشتر منتظر خریدمون بود همونجا چندین دوچرخه را امتحانی سوار شد و بالاخره یکی از اونها را که سفید و قرمز بود  پسندید و انتخابش کرد. آقای فروشنده از من پرسید اگه دوچرخه سواری بلد نیست میتونید  ساده ببریدوقتی بزرگتر شد میتونید دنده ای واسش بخرین وقتی من گفتم الان اونقدر حرفه ای نیست و چرخهای کمکی خواستم بهش برخورده بود و میگفت چرا به فروشنده گفتی من دوچرخه سواری بلد نیستم و منهم توجیحش کردم که چون دوچرخه دنده ای حر...
31 فروردين 1394

تفریحات روزانه وپیدا کردن دوست

روزهای بهار تا اواسط پائیز فرصت خوبیه تا بچه ها به بیرون برن و انرژیشون تخلیه کنن   از زمستون بود که   کسرا برای رسیدن به این روزها لحظه شماری میکرد .چند روز پیش برای تفریح به سمت پارک راه افتادیم .خدا را شکر روابطش خیلی خوبه و سریعا دوستیابی میکنه و چالب اینکه بقیه هم به همون سرعت باهاش ارتباط برقرار میکنن البته چون با بزرگتر از خودش هم ارتباط برقرار میکنه یه مقدار نگران کنندست به همین خاطر خیلی حواسمون هست که ازما دور نشه دیروز هم وقتی با باباش دم در بازی میکردن یه لحظه  از اون دور میشه و به خونه همسایه که نبش خیابون بوده میره و ازش آب میگیره ضمنا یه دختر خیلی خوشگلی هم دارن که با کسرا د...
30 فروردين 1394

ادامه دیدو بازدیدها با هلیا بعد تعطیلا عید

به علت زیاد بودن بستگان و تقریبا کوچکتر بودن در فامیل و همچنین ندیدن بعضی از اقوام و اشنایان این دیدار تا آخر فروردین حتی اردیبهشت ادامه داره روز بیست فروردین عمه  خانم و دایی و  زن دایی بابای کسرا به خونمون اومدند و هلیا اینها هم فرداشب خونه ما دعوت بودند. ولی چون هلیا و کسرا با هم مدام در رفت و آمد به خونه همدیگر هستند هر مهمونی هم که واسه ما میاد کسرا به دنبال هلیا میره و اونو با مهمونهامون آشنا میکنه .فردا شب قرار بود که هلیا با خانوادش به دیدار مون بیان ساعت 9 شب بود که اونها به خونمون اومدند و این سه تا بچه ها اونقدر شلوغ کردند که آقای داماد طبقه پائینی ما زنگ خونمونو به صدا در آورد که ما نمیتونیم استرا...
29 فروردين 1394

گفتگوهای کسرابا همسایه بالایی درپارکینگ

روز جمعه وقتی که از مسافرت برگشتیم و در پارکینگو باز کردیم یه ماشین جای پارک ما گذاشته بودند .من گفتم این ماشین جدید ماله کیه که جای ما پارک کرده بابای کسرا هم گفت صدرصد مهمون طبقه سه هستندو چون جای خالی بودماشینو کنار ماشین هلیا اینا گذاشتیم و بالا اومدیم فردا بعد از ظهر که منو کسرا تنها شدیم اون بیرون رفت و بعد چند دقیقه برگشت گفتم کجا بودی گفت آقای مرزبان را تو پارکینگ دیدم ولی من فکر میکنم رفته بود پشت در خونشون چون صداش از بالا میومد گفتم خوب چه خبر بود گفت هیچی مامان من به آقای مرزبان گفتم چرا جای ما ماشین پارک کرده بودین اونشب بابام خیلی ناراحت شد من با تعجب گفتم کسرا واسه چی این حرفو به ع...
24 فروردين 1394

مراسم بله برون شیدا جون

هفته دوم عید بود که خاله جمیله باهامون تماس گرفت و گفت پنجشنبه بیستم فروردین واسه شیدا بله برو ن داریم و کسرا هم از این بابت خیلی خوشحال بود خصوصا اینکه رفتن به سمنان را   خیلی دوست داره پنجشنبه بعد ناهار بود که از خونه زاه افتادیم و از همونجا گفت اگه دماوند رسیدیم خوراکی میخریم و با اینکه ناهار خورده بود و سیر بود ولی از تنقلات نگذشت و کلی توی راه سرگرمش کرده بود به محض اینکه خوراکیهاش تموم شد از باباش قول گرفت تا به محض اینکه به فیرزکوه رسیدیم بستنی بخوره با اینکه همش در حال شعر خوندن و حرف زدن و تفریح بود باز هم مسافت را طولانی میدونست و میگفت چرا خونه خاله های دیگم نزدیکتره وقتی هم که به سمنان رسیدیم خ...
22 فروردين 1394

سیزده بدر وماجراهای پارک

امسال به خاطر دای جون امیر مخصوصا آرین به دایی جون قول دادیم که سیزده بدردور هم باشیم غیر کرجی ها  همگی دور هم بودیم .هر چی از خوشحالی کسرا بگم کم گفتم چون بی نهایت بهش خوش میگذشت وآرین هم که کل منطقه پارک و بلد بود بهمون قول داد که مواظب کسرا هم هست بعد اینکه بستنی ها پخش شد و خوردند رفتند سراغ بقیه  خوراکیها یی که  دایی امیر خریده بود یعنی چیپس   وپفکها، دایی امیر هم از جفتشون کار میکشید و  میگفت باید چندین بار دور بزنین و   به همه تعارف کنین به محض اینکه مینشستند دوباره بهشون برپا میداد که بلند شین و تعارف کنین البته بمونه که دوتاییشون قبل رسیدن بستنی ها به...
14 فروردين 1394

عید دیدنی ها و هدیه ها

اولین روز عید ساعت 4  بعد از ظهر بود که به خونه خاله جون احترام رفتیم همه اونجا جمع بودند وکلی فامیل دیگه هم ا.ومدند و حسابی شلوغ شد براحتی بالای 50 نفر دور هم بودیم و با اینکه هنوز مامان حاجیو ندیده بودیم کسرا از بچه های فامیل دل نمیکند دیر وقت بود که از خونه خاله احترام اومدیم و بقیه عید دیدنیها را به فردا موکول کردیم فردای اونروز به خونه دایی محمد رفتبم و داییجون یک ماشین 206 مسابقه ای خیلی بزرگ بهش داد و کلی خوشحالش کرد کلی هم عیدی گرفت از عمه هم یک کامیون خوشگل هدیه گرفت  .  وسطهای هفته به خونه دایی امیر رفتیم که کلی شیطنت کردند.     ما هم تو ی حال با هم صحبت میکردیم که یهو ص...
14 فروردين 1394

جشن سال نو

تحویل سال 94 به نیمه شب افتاده بود و حدود ساعت 12 شب بود که سه تا یمون در چرت بودیم و چون تمام روز بیرون بودیم به سختی خودمونو واسه تحویل سال نگه داشتیم .با اینکه کسرا شدیدا خوابش میومد ولی دوست داشت واسه سال تحویل بیدار بمونه هزار ماشالله اونقدر به وسایل هفت سین دست میزد که  کار من شده بود سماق جمع کردن از روی میزو فرش تا جمع کردن خورده شیرینی حالا شمع روشن کردن و دست سوزندن خودش بمونه که خودشو با آب خنک  درمان میکرد و از ترس اینکه محکوم به فضولی نشه صداش در نیمومد خلاصه با تمام این کارها سال خوبی را برای  خودمون و دیگران آرزو کردیم .انشالله همه  بچه ها و بزرگترها در پناه حق باشند.اینهم چند تا عکس&nb...
11 فروردين 1394

چهارشنبه سوری سال 93

امسال اولین سالی بود که مراسم چهارشنبه سوری را نزدیک خونه خودمون برگزار کردیم. و از شب پیش با مامان هلیا قرارگذاشتیم  کاری کنیم تا به بچه ها خوش بگذره  .نزدیک ساعت 5 بود که هلیا به خونمون  اومد  و بهم گفت   خاله،  باباوحید    کلی ترقه و بالون آرزوها واسه امشب خریده تا   بهمون خوش بگذره و با کسرا رفتن بیرون منو مامان هلیا هم حاضر شد  یم تا با طاها  به پائین بریم ،توی   راه به مامان هلیا گفتم باید زود برگردم و یه سری به آش رشته بزنم اونهم سبزی پلو ماهی درست کرده بود وقتی رسیدیم تو محوطه بازی اول بابای کسرا و آقا وحید بالونها را به هوا فرستا...
10 فروردين 1394

تولد بدون برنامه قبلی

پنجشنبه 21 اسفندماه بود که قرار بود دایی امیر با خونوادش به خونمون بیانو کسرا هم  از  اینکه دوباره میخواد آرین را ببینه خوشحال بود البته هفته پیش که  ما خونشون بودیم کسرا به آرین گفت میدونی تولدم شده منهم حرفشو جدی نگرفتم چون از تولدش  خیلی گذشته بود . ولی اونها  با کادو وارد خونه شدند و ما هم  به خاطر اینکه جشن بچه ها کامل شه بساط تولدو براه کردیم  و بعد خرید کیک و نصب  وسایل تزئینی  تولد اونها را دور کیک نشوندیمو ازشون عکس گرفتیم   این شد یکروز خوشایند واسه کسرا واونقدر بهش خوش گذشت که شاید با برنامه ریزی قبلی انقدر بهشون خوش نمیگذشت .   ...
6 فروردين 1394